جملات تصادفی
قسمت های تصادفی از کتاب های خوب به سلیقه ی انتخابی راندوم و تصادفی نرم افزار bookshop
کودکی ام را میبینم، در انبوهه درختان باران خورده ، پسربچه ای را کنجکاو خیره به گل های سرخ انار میابم، که محو شکوفه ی کوچک و سرخ آتشین گل اناری از شاخه جدا شده، صدای قدمهای نگران مادر سکوتش را به دلهره می اندازد، پسرک گل انار را از متن سنگ فرش حیاط می رباید تا مبادا مادرش سقوط گل انار را ببیند، زیرا همین چندی پیش بود که در غروبی دل افسا به حوصله نشسته بود و یکایک شکوفه های گل انار را از سرشاخه شمارش کرده بود ، و دلش قندی را آب کرده بود که این پاییز صد انار سرخ به بار خواهد نشست. حال اگر میدید که گلی از شاخه جدا گشته و اناری از سفره شب یلدا به یغمای نسیمی رهگذر رفته، بی شک غصه به دل خواهد گرفت. پسرک گل انار را در جیب پشتی شلوارک سفیدش گذاشت و خالی بودن دستانش را در بالای سرش اکران نمود تا مبادا مادر شکی به دلش افتد کوتاه زمانی گذشته بود که پسرک بارها نشسته و برخواسته بود و گل انار لکه،ی گرد سرخی را همچون گل پامچال بر طرح و متن سفید شلوارکش هویدا کرده بود، لعنت بر این گل سرخ انار که پیشروی دوستان همبازی اش چنین بر آبرویش خنجر رسوایی زده است...
+ نوشته شده در وبلاگ ebe.blogfa.com , برای ورود به این وبلاگ اینجا کلیک نمایید[][][] توسط شهروز براری صیقلانی
شب گذشت ز شهر
، روز رسید به رشت
رسید ماه مهر به هشت
یکی چشمش اشک
یکی دلش خون
نشستن نوشتن
از دل و جون
نوشتن از دلشون
از غمشون
از زیاد و کمشون
از خودشون
از حس شون به
همسایه ، به صابخونه
به خربزه ، به هندونه
چه صبح دل انگیزی
آفتاب سرد پاییزی
__ از ابر لجباز اثری نیست
سنگفرش نیز خیس نیست
ابری که بالای شهر ایستاده بود ، عاقبت بارید شب پیش.
روزگار خویش خیس تر گشت از پیش
پسرک یک دل دارد و صد دلدار
پیردختر قصه ی ما ، اما... یک دل دارد و صد داغ دل . و دریغ از یک هوادار...
پسرک یک دل و صد دلدار
پیر دخترک یک دل و صد دلداغ، دریغ از یک هوادار
پسرک جوان سال و مودب
دختر میانسال و مجرد ،
پسرک خجول
دخترک عجول
پسرک در ابراز محبت ناتوان
پیردخترک در جنگ با زمان
پسرک یک سر دارد و صد سودا ، هرشب مست و خرامان
پیردخترک از عشق او نه سر دارد نه سامان
پیردخترک بی روح همچون برگ خزان ، افسرده ،بیمار و غمناک و زرد ، تکیه بر کنج دیوار نمناک و سرد
صفحه 43 اپیزود دوم از کتاب قصه های محله ی ضرب بقلم شین براری :
در دل محله ی حرمت پوش و دو قاب پنجره ی چوبی و قدیمی رخ در رخ هم ، در دو سوی گُذَر . عبور و مرور های ممتد
جوانانی که از بلوغ رنج میبرند
مَتلَک های آبدار
نگاهی که برق دارد
چشمکی که صدا دارد
پیر دختری که افاده هایش طبق دارد
پسرکی از همکلامی با او ، سبب دارد
پیردخترک لبخند رضایت بر لبش ،چه عجب دارد
دخترک سبزی های معطر در سبد دارد
سیب سرخی که به زمین افتاد از مهر پسرک در دلش خبر دارد.
، از همکلامی با پسرک ، پیچیده بر حُجب و حیا ، دو گل سرخ از خجالت بر لُپَش افتاد
اما زکی ، از خیال خام
چون پسرک موزیانه از گفتن عطر ترشیدگی هدف دارد
خدا پسرک را از خطر های لنگه کفش پیردخترک بر حذر دارد
پیردختر از واژه ء عطر ترشیدگی غَضَب دارد
کمی بالاتر .....
خیابان شیک و مجلسی
جوجه خروسانی بی خیال ِ تشکیلات درس و مشق
زندگی فقط همان لحظه، آینده و تحصیلات کشک
تجمع اکیداً ممنوع ، مکان کسب ، توقف بیجا مانع کسب
بی اعتنا ، پاتوق و ازدحام شبانه روزی دایر است
ژولیده گانی نیمه مست
روزگذرانی با هدفهای سَرسَری
دور دور زدن به هر دری ، رفتارهای دَم دَمی
قدمهای کم سن و سال
رفت و برگشت های گروهی دوبه دو یا که ضربدری
در مسیر مستقیم یا که به پیچ
چه پرتکرار و مست و گیج
خوش اندام های گرسنه در رژیم
بی وقفه در پوشش های عجیب
لباس های جدید و نانجیب و پر چاک ،
شیک پوشانی فقیر ولی بی باک .
جوانانی همچون شوی کَتباک
کمی پایین تر از بالای شهر ،
پر عجب به ناف شهر میرسیم
یک وجب پایین تر
، خلاف عرف جامعه آغاز میشود
در پستوی محله ی عیان نشینان بی درد و بی مرگ ، زنی موی شرابی اسمش را از
آمنه به آماندا تغییر داده ، دوستش نیز دیگر اقدس نیست بلکه اگنس شده ،
صورتش از سرخی قرمز شده ، لرزش دستش از اظطراب نروس شده ،
اقدس روستای شلمان که این روزها أگنس شده ، پی ویزای شنگن آلمان شده ....
بخشهای تصادفی از رمان ها و داستان های بلند