آقای رهبری و واکسن
پیرزن با قدم های لنگ لنگان سمت کوچه پس کوچه های تنگ و قدیمی میشتافت .
صدای جیغ و شیون از همه جای شهر آجرپوش شنیده میشد .
عده ای جلوی درب چوبی خانه شان آتش روشن کرده بودند و دود تمام زوایای شهر را مات و مبهم کرده بود.
برخی درب های خانه شان را با تخته چوب های بلند با حالت ضرب دری پلمپ کرده بودند . تا مبادا کسی به خانه شان پناه بیاورد.
مردی کودکش را در آغوش داشت و دستان ظریف کودک بی جان بود و در هوا تاب میخورد .... مردی دیگر چهره اش را پشت دستار سیاهی پوشانده بود و فقط چشمانش معلوم بود او گاری دو چرخ بزرگی را پشت سرش می کشاند و سر هر کوچه چند جسد جدید را پشت گاری میگذاشت . پیرزن هر چند قدم که پیشروی میکرد مکثی مینمود به پشت سرش هراسان نگاهی می انداخت و مجدد با پای مریضش به مسیرش ادامه میداد....
شخصی دور تا دور حاشیه ی خانه اش خاک آهک می ریخت دیگری نمک میریخت و کسی میگفت که سمت محله ی ساغرین سازان یک حکیم و پسرش توانسته اند داروی مناسب را کشف کنند ....
کبری سوزنزن زیر درخت پیر و کهن بید ایستاد و عده ای نیز خیره به او ماندند کسی ملتمسانه خطاب به کبری گفت ؛
کبری خانم دستم به دامنت .... ما چشم امیدمون به توست ..... تو سالهاست که تنها همدم و مونس اهالی محله ای و بلدی سوزن بزنی . خب الان هم یه آمپولی چیزی نسخه ای دوایی دارویی بپیچ و ما رو نجآت بده کبری خانم....
دیگری گفت؛ چشم امیدمون به توست کبری جان .... تو هم از ما با تجربه تری و هم سورنگ و سوزن داری و بلدی سوزن بزنی . خب چرا مثل همیشه سوزن و سورنگ فلزی خودتو نمیاری تا توی ظرف اب جوش استریل کنی و بهمون سوزن بزنی بلکه نمیریم ...
کبری ولی درمانده بود و کاری از دستش بر نمی آمد ....
جارچی با فرا رسیدن سیاهی شب شروع به جار زدن کرد و تمام اهالی محله ی ضرب را سر پل رودخانه ی زرجوب گرد هم آورد ....
کبری به جمعیت شرح داد و گفت که دوای دردشان کشف شده و درون محله ی همسایه و انسوی رودخانه ی زر موجود است . محله های دیگر هم دوای نجات دهنده را از حکیمباشی و عطاری محله ی ساغر خریدن و نجات پیدا کردن ....
ریش سفید و بزرگ محله ی ضرب با تن پوش غیر بومی و ابا و عمامه اش پیش امد و میکروفون را از کبری آمپولزن گرفت
کاغذی در دست سالمش بود و هراز گاه نگاهی به ان می انداخت تا یادش بماند چه مطالبی را میخواهد بگوید ...
او که نام فامیلی اش رهبری بود گفت ؛
خریدن دوا و داروی عطاری محله ی ساغر ممنوع
ارتباط با حکیمباشی محله ی ساغر ممنوع
تهیه نوش دارو از محلات ساغر اکیدا ممنوع
کسی پرسید خب ما چه کنیم پس ای پیر فرزانه.... دستمان به دامنت تو تنها فرد بزرگ و با تجربه ای پس راه نجاتی بهمون نشون بده ..
نگاهی به کاغذ درون دستش انداخت و گفت ؛
پیشنهاد میکنم که آیه های هفتم تا شصت و ششم از سوره ی بقره را بخوانید همچنین دعای فرج هم مششکل گشاست و خب این درد و مریضی چیز وحشتناکی نیست ما از این بدتر هم داشته ایم در محله ی ضرب و حتی هم اکنون هم داریم . پس با توکل به خدا و خواندن دعا و سوره ی بقره و همچنین چهار قل و آیهّ الکرسی و سوره ی حمد و توحید و کوثر میتونید از سد این مشکل بربیاید.....
محله ی ساغر خودش متهم هست که این بیماری رو خودشون تولید کردن .
خب اگر حکیم باشی و عطاری محله ی ساغر بلد هست داروی درمان این درد را درست کند چه دلیلی دارد بخواهد به ما بفروششد؟ محله ی ساغر دشمن ما و افکار و عقاید و مذهب ماست . اونها قصد دارند امت مذهب ما رو با داروی خودشون از بین ببرند .
اولویت محله ی ما صدور مذهب خودمون به محلات دیگر است . فراموش نکنید که چهل تقویم قبل اهالی این محله چگونه کودتا کردند و توانستند داروغه و کتخدا را فراری بدهند و انقلاب کنند . چه زخمهایی که خوردند اهالی این محل تا این انقلاب با خون پاکشون ابیاری بشه . ما اولویت مهمی داریم و اون هم صدور این انقلاب به محلات دیگر و حتی شهر های دورتر هست . خبر مهم و خوشی دارم براتون . خبر رسیده که دو تن از اهالی شوره زار سمت شهر آفریقا تغییر مذهب دادند و به مذهب ما روی آوردند . که جای خرسندی افتخار است
راه حل شما چیه؟